هم وطنان عزیز به والله قسم که
اگر بدونیم امام زمان چه قدر مشتاق ماست از خجالت آب میشدیم
اگر بدونیم امام زمان چه اشکایی برای ما میریزه تا هدایت بشیم دیگه رومون نمیشه گناه کنیم
بمیرم برای غریبی یابن الحسن
شرم نمیکنین ای شیعیان مهدی وقتی یابن الحسن کارنامه اعمالتون میبینه
بابا امامون 1400ساله که غریبه کسی سراغشو نمیگیره
تا کی میخواین گناه کنین اون که به ما نیازی نداره ماییم که بدون اون زندگیمون تباه میشه
بیاین فقط یک گناه رو برای تعجیل ظهورش رها کنیم
.
.
.
اَلٓهمَ عجِّل لِولیک الفرج
شبهای قدر آمد و آقا نیامدی
زیباترین ستاره ی دنیا نیامدی
ما را امید وصلِ تو اینجا نشانده است
ما آمدیم، یوسف زهرا نیامدی
گفتیم جمعه می رسد و می رسی، ولی
جمعه گذشت و حضرت دریا نیامدی
مانند طفل گم شده ای گریه می کنم
خیمه نشین، از دل صحرا نیامدی
امشب بیا به مجلس ما هم سری بزن
قدرِ گذشته رفت و به اینجا نیامدی
مثل یتیم کوفه خرابه نشین شدم
صاحب عزای مجلس مولا نیامدی
کنج خرابه کودکی آرام زیر لب
با گریه گفت شب شده بابا نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج
![](http://www.pic.tooptarinha.com/images/8sg42l124otwwwphwee.jpg)
«حاج علی بغدادی» از آن کسانی بوده که به زیارت امام عصر مشرف شدهاند. این آدم از علما نبود. با سواد هم نبود. مردی بود که در بغداد کارخانه شعربافی (کارگاه پارچهبافی) داشت و همان جا مقیم بود. این قصه را مرحوم محدث نوری در نجم الثاقب نقل میکند و میگوید: اگر در کتاب من نبود غیر از همین جریان که صحتش برای ما روشن شده است؛ کافی بود که کتاب من به خاطر بودن این قصه در آن با شرافت باشد، او میگوید: ۸۰ تومان سهم امام در ذمه من آمده بود.
حالا میدانیم تقریبا ۲۰۰ سال پیش، ۸۰ تومان ارزش زیادی داشت. برای ادای دینم از بغداد حرکت کردم و به نجف رفتم. آنجا علما و فقهای بزرگواری را که میشناختم مرحوم شیخ انصاری و دو نفر دیگر بودند که نفری ۲۰ تومان به آقایان دادم، ۲۰ تومان در ذمهام ماند. خواستم به بغداد برگردم و به کاظمین بروم و آنجا خدمت مرحوم شیخ محمد حسن کاظمینی بدهم. او هم از فقهای بزرگ بود. به کاظمین رفتم و دینم را ادا کردم و ۲۰ تومان را به ایشان دادم و برگشتم. شب جمعه هم بود.
ایشان فرمودند: شب جمعه است در کاظمین بمان. گفتم: نه، چون کارخانه شعربافی دارم و من هر هفته، عصر پنجشنبه به کارگرها پول میدهم، باید برگردم. از کاظمین تا بغداد را پیاده میرفتم، چون فاصله زیادی نیست. کمی راه را طی کرده بودم، دیدم مرد بزرگواری از پیش رو به سمت کاظمین میآید، وقتی به من رسید من او را نمیشناختم، دیدم با چهره باز به من سلام کرد، بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و بوسید. تعجب کردم که با اینکه او را نمیشناسم به این زودی با من گرم گرفت. من هم او را بوسیدم. بعد اسم مرا برد و گفت: حاج علی کجا میروی؟ گفتم: میخواهم به بغداد بروم. به من فرمود: نه امشب شب جمعه است، برگرد برای زیارت! تا گفت برگرد مثل اینکه اختیار از من سلب شد و همراهش برگشتم. همین طور که با هم میآمدیم و صحبت میکردیم، به من گفت: زیارت کن تا من شهادت دهم که تو از محبان جدم امیرالمؤمنین هستی. گفتم: شما مرا از کجا میشناسی که من از محبان جد شما هستم؟ سید بود، چون عمامه سبز روشنی بر سرش بود. تبسمی کرد و گفت: کسی که حقش را به او میرسانند، رسانندهها را نمیشناسد؟
این جمله عجیب است. چون در زمان غیبت است و میگوید: آیا کسی که حقش را به او برسانند آن رسانندهها را نمیشناسد؟ کدام حق؟
اگر برگردی
میشود پنجرهها باز اگر برگردی
و زمین غرقه آواز اگر برگردی!
باغ، باز آمدنت را به همه میگوید
آه، ای سرو سرافراز اگر برگردی!
بازمیگردد آخر به زمین سرسبزی
میتپد قلب زمان باز اگر برگردی!
امام زمان(علیه السلام) می فرمایند:
حجته الاسلام و المسلمين حاج شيخ جواد خراساني بعضي از علائم آخرالزمان را بر اساس احاديث قسمت بندي کرده و فرموده:
1) از دين جز اسمش نماند.
2) خود را مسلمان مي نامند ولي دورترين مردم به اسلام هستند.
3) صبر کننده بر دين مثل کسي است که آتش در دست نگه دارد.(از بس که مسخره مي شود و مورد ظلم قرار مي گيرد و دائما توسط عوامل مختلف تحت تاثير قرار مي گيرد مانند ماهواره، سايت هاي آنچناني، خيابان ها و...)
4) دين را به خاطر دنيا مي فروشند و قيدش را مي زنند.
5) مباني ديني پائين آمده و دنيا در نظرشان برتر مي شود.(به هرکي ميگي نماز بهت مي خنده به هرکي بگي جهنم مسخرت مي کنه و...).
6) اگر دنيايشان سالم باشد هرچه از دينشان تلف شود نمي ترسند.
7) دينشان، شکمشان، پولشان و قبله شان زنانشان باشند.
8) براي بدست آوردن پول تعظيم و پاچه خاري مي کنند وبه خاک مي افتند.
9) حيران و سرگردانند.(نمي دانند به دين شان برسند يا دنيايشان و يا هيچ کدام).
10) نمي شود که آنها را مسلمان ناميد(يعني فقط اسما مسلمانند).