و با سه شعله
گلوگاه راه شیری شکافت
و آرام آرام
از کارگاه پلکی روشنتراش
سرنوشت مجهول آسمان
آفتابی شد…
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
نفس مده که نفس پای این علم بزنم
نفس بده که فقط از حسین دم یزنم
در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست
وز حلق تشنه، سوره ی قرآن بر آمده ست