loading...
بیت الرضا
کانال یاب
admin بازدید : 558 دوشنبه 01 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

زندگي نامه شهيد مهدي باکري

 تولد و كودكي
به سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك) وارد جريانات سياسي شد.

فعاليتهاي سياسي – مذهبي
پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد.

شهيد باكري در طول فعاليتهاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود.

شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) – در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليتهاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.

 


 

پس از پيروزي انقلاب اسلامي


بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت.

ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد.

شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاشهاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليتهاي شبانه‌روزي در مسئوليتهاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.

 

نقش شهيد باکري در دفاع مقدس

 

 جلسه تصميم گيري براي عمليات؛ اسامي فرماندهان: محسن رضايي، بشر دوست، شهيد مهدي باکري، رحيم صفوي، حسين علائي، ناشناخته.

شهيد باكري با استعداد و دلسوزي فراوان خود توانست در عمليات فتح‌المبين با عنوان معاون تيپ نجف اشرف در كسب پيروزيها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير بي‌نظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود.

در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحتهايي كه داشت در مرحله سوم عمليات، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي‌سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصممتر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد.

در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد.

شهيد باكري در عمليات والفجرمقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد.

در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت:

من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود.

تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها، را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنار بود بازداشت. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها، پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد.

نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتكهاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت، همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت.

 

نحوه شهادت

 

رحيم صفوي، شهيد مهدي باکري، حسين علائي

بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست. پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلي‌بن موسي‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهدت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و با گريه و اصرار و التماس درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.

اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول، به خطرناكترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد، تلاش مي‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل گرديد. هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آبهاي هورالعظيم انتقال مي‌دادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپي‌جي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست.

او با حبي عميق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقي آتشين به اباعبدالله‌الحسين(ع) و كوله‌باري از تقوي و يك عمر مجاهدت في سبيل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به ديار دوست شتافت و در جنات عدن الهي به نعمات بيكران و غيرقابل احصاء دست يافت. شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم عميم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.

شهيد محلاتي از بين تمام خصلتهاي والاي شهيد به معرف او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي گويد:

خدايا تو چقدر دوست‌داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگهايم جريان مي‌يافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب مي‌گفت.

اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.

 

 

 

خاطرات

 

خاطره ۱
در بيت امام‌، مهدي را ديدم و گفتم‌: "آقا مهدي‌! خوابهاي خوشي برايت ديده‌اند ...‌مثل اينكه شما هم ... بله ..." تبسمي كرد و با تعجب پرسيد: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها كه پيش شماست‌. يكي از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش شهيد شد، خواب ديده بود، در بهشت منزلي زيبا مي‌سازند‌. پرسيده بود: "اين خانه را براي چه كسي آماده مي‌كنيد؟" گفتند: "قرار است شخصي به جمع بهشتيان بپيوندد‌." باز پرسيده بود: "او كيست‌؟" بعد سكوت كردم‌. مهدي مشتاقانه سر تكان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌." گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدي باكري به اينجا بيايد‌. خلاصه آقا ملائكه را خيلي به زحمت انداختي‌." سرش را پايين انداخت و رنگ رخسارش به سرخي گراييد و به آرامي گفت‌: "بنده خدا! با اين كارهايي كه ما انجام مي‌دهيم‌، مگر بسيجيها اجازه دهند كه به بهشت برويم‌! جلو در بهشت مي‌ايستند و راهمان نمي‌دهند‌." سپس فرو رفت و از من دور شد‌. ديگر مطمئن بودم كه مهدي آخرين روزهاي فراغ از يار را سپري مي‌كند‌.
خاطره ۲
روزي از مدرسه به خانه مي‌آيد، در حالي كه گونه‌ها و دستهاي سرخ و كبودش ، حكايت از عمق سرمايي مي‌كند كه در جانش رسوخ كرده است‌. پدرش همان شب تصميم مي‌گيرد كه پالتويي برايش تهيه كند‌. دو روز بعد با پالتويي نو و زيبا به مدرسه مي‌رود‌. غروب كه از مدرسه برمي‌گردد با شدت ناراحتي‌، پالتو را به گوشه اطاق مي‌افكند‌. همه اعضاي خانواده با حالت متعجب به او مي‌نگرند، و مهدي در حالي كه اشك از ديدگانش جاري است‌، مي‌گويد: "چگونه راضي مي‌شويد من پالتو بپوشم در حالي‌كه دوست بغل‌دستي من در كنارم از سرما بلرزد."

 

وصيتنامه سردار بدر شهيد مهدي باکري


عزيزانم‌! اگر شبانه‌روز شكرگزار خدا باشيم كه نعمت اسلام و امام را به بما عنايت فرموده‌، باز هم كم است‌. آگاه باشيم كه صدق نيت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. ...‌بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌.

... هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل كنيد‌. پشتيبان و از ته قلب مقلد امام باشيد‌. اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله (ع‌) و شهدا بدهيد كه راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد‌. و فرزندان خود را نيز همانگونه تربيت كنيد كه سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع‌) براي اسلام بار بيايند‌.

 


ده خاطره از شهید مهدی باکری


1)توی آبادان، رفته بود جبهه ی فیاضیه، شده بود خمپاره انداز شهید شفیع زاده دیده بانی می کرد و گرا به ش می داد ، اوهم می زد. همان روزهایی که آبادان محاصره بود. روزی سه تا گلوله ی خمپاره ی صد وبیست هم بیش تر سهمیه نداشتند. این قدر می رفتند جلو تا مطمئن شوند گلوله ایشان به هدف می خورد. تعریف می کردند ، می گفتند« یک بار شفیع زاده با بی سیم گفته بوده یه هدف خوب دارم. گلوله بده .» آقا مهدی به گفته بوده « سه تامون رو زده یم. سهمیه ی امروزمون تمومه .»

2)ده تا کامیون می بردیم منطقه ؛ پر مهمات. رسیدیم بانه هوا تاریک تایک شده بود. تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم ، خطرناک است . توی شهر در هر جای دولتی را که زدیم ، اجازه ندادند کامیون را توی حیاطشان بگذاریم . می گفتند « اینجا امنیت نداه ! » مانده بودیم چه کنیم . زنگ زدیم به آقا مهدی و موضوع را به ش گفتیم. گفت « قل هوالله بخونید و بیاین . منتظرتونم.»

3)به مان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»

4)والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبی توی راه بودیم . مرتب بی سیم می زدیم به ش و ازش می پرسیدیم « چی کار کنیم؟» وسط راه یک نفربر دیدیم. درش باز بود. نزدیک تر که رفتیم، صدای آقا مهدی را از توش شنیدیم . با بی سیم حرف می زد. رسیده بودیم دم ماشین فرماندهی . رفتیم به ش سلام بکنیم . رنگ صورت مثل گچ سفید بود. چشم هایش هم کاسه ی خون . توی آن گرما یک پتو پیچیده بودبه خودش و مثل بید می لرزید. بد جوری سرما خورده بود. تا آمدیم حرفی بزنیم، راننده ش گفت « به خدا خودم رو کشتم که نیاد ؛ مگه قبول می کنه؟»

5)بد وضعی داشتیم . از همه جا آتش می آمد روی سرمان نمی فهمیدیم تیرو ترکش از کجا می آید.فقط یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد روی زمین . قرارمان این بود که توی درگیری بی سیم ها روشن باشد، اما ارتباط نداشته باشیم. خیلی از بچه ها شهید شده بودند. زخمی هم زیاد بود.توی همان گیرودار، چند تا اسیر هم گرفته بودیم. به یکی از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمی تونیم باشیم، چه برسه به اون بدبختا. بو یه بالیی سرشون بار.» همان موقع صدا از بی سیم آمد « این چه حرفی بود تو زدی؟ زود اسیرهاتون رو بفرستید عقب » صدای آقا مهدی بود. روی شبکه صدایمان راشنیده بود. خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر.

6)هرسه تاشان فرمان ده لشکر بودند ؛ مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی. می خواستیم نماز جماعت بخوانیم . همه اصرار می کردند یکی از این سه تا جلو بایستند، خودشان از زیرش در می رفتند. این به آن حواله می کرد، آن یکی به این . بالاخره زور دو تا مهدی ها بیش تر شد، اسدی را فرستادند جلو. بعد از نماز شام خوردیم .غذا را خودشان سه تایی برای بچه ها می آوردند . نان و ماست.

7)توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید. دو مرحله عملیات کره بودیم . آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت جایی درست کنند برای صبحگاه. درستش کرد, یک روزه . همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند. صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد . آن قدر بلند بلند شعار می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش . هرکسی هر جور بود خودش را به ش می رساند وصورتش را می بوسید. بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین نمی دم. می خوام یه یادگار ازش داشته باشم.»

8)سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز . داشتیم می رفتیم اهواز . اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .» کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت . خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم ، نشد.»

9)اولین روز عملیات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد. این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی.جلوی ماشین راگرفتم. داننده آقا مهدی بود. به ش گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها .» گفت « می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او نا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.»

10)چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها . توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است. نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه . از قایق که پیاده شد، دیدم . هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحه ای ، نه غذایی . نه قمقمه ای ؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی می آمد. پرسیدم « چند روز جلو بودی؟» گفت « گمونم چهار – پنج روز.»

 

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • کانال یاب
  • هیئت فرهنگی مذهبی قمر بنی هاشم (ع) مرند
  • ان سی چت| چت شلوغ | ققنوس چت
  • منجی آخر
  • هیأت مذهبی روضة الزهرا(س)_تربت حیدریه
  • سیر تا پیاز عاشورا
  • وبسایت رسمی قاب تلاوت
  • چهارده انوار الهی
  • چهارده انوار الهی
  • ولایتمداران عاشورایی
  • سایت ظفرمند
  • سایت ظفرمند
  • سایت ظفرمند
  • مجمع حیدریون شهرستان میبد
  • راسخون 313
  • قرآن نفس میکشد
  • پایگاه اینترنتی شیعه آباد
  • مهدی جانان
  • نهرروز مطالب مذهبی و سخن بزرگا
  • ازولادت تا شهادت امام علی علیه السلام
  • هیأت مهدی آل محمد (ص) شهرستان تاکستان
  • وبلاگ راحت روح
  • فیلمدرس های طبقه بندی شده خودآموز انگلیسی
  • اسلام-تشیع
  • لاله ها
  • وبلاگ لاله ها
  • جلسه قاسم ابن الحسن ع مشهد
  • پيشگيري بلاگ
  • وبسایت علمی فرهنگی آموزشی مهدی
  • آموزش نوین مداحی
  • فوریت های پزشکی
  • فوریت های پزشکی
  • (منتظران ظهور حضرت مهدی (عج
  • نماز کلید بهشت
  • گروه تبلیغی فاطمیون
  • سبک مداحی
  • پایگاه بچه بسیجی ها
  • ??????
  • پایگاه بسیج شهید فهمیده سراب
  • وبلاگ نماز
  • هیئت شیفتگان حسینی ملایر
  • سایت مذهبی باد صبا
  • مهدویت و انظار
  • بهترین وبلاگ مذهبی
  • خرید اینترنتی آسان
  • وبلاگ عاشقونه _✮ ❤ ✸عشق و هوس ✸ ❤ ✮
  • هیأت نما
  • به سوی ظهور
  • به سوی ظهور
  • هیات رهپویان وصال بهبهان
  • دانلود تلاوت كوتاه مجلسي
  • قدمی برای ظهور
  • قرارگاه سایبری عمار
  • عترت طاهرین
  • پایگاه اینترنتی عترت طاهرین
  • بیت الرضا
  • خرید شارژ ارزان
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1158
  • کل نظرات : 107
  • افراد آنلاین : 152
  • تعداد اعضا : 125
  • آی پی امروز : 344
  • آی پی دیروز : 112
  • بازدید امروز : 714
  • باردید دیروز : 277
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 1,477
  • بازدید ماه : 1,477
  • بازدید سال : 58,386
  • بازدید کلی : 2,507,615