به جز از علي نباشد
به جز از علي نباشد به جهان گرهگشايي **** طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلايي
چو به کار خويش ماني در رحمت علي زن **** به جز او به زخم دلها ننهد کسي دوايي
ز ولاي او بزن دم که رها شوي ز هر غم **** سر کوي او مکان کن بنگر که در کجايي
بشناختم خدا را چو شناختم علي را **** به خدا نبردهاي پي اگر از علي جدايي
علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق **** تو جمال کبريايي تو حقيقت خدايي
نظري ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن **** تو که يار دردمندي تو که يار بينوايي
همه عمر همچو "شهري" طلب مدد از او کن **** که به جز علي نباشد به جهان گرهگشايي
"عباس شهري"
فیض کاشانى
الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بىبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها
به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان را
ای محو تماشای تو چشمان پری ها
از رایحه ات مست تمام سحری ها
خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
محصول غم عشق تو شد خونجگری ها
ای گمشده این دل سرگشته کجایی ؟
بس نیست مگر در طلبت در به دری ها ؟
ای همسفر باد صبا نام مرا هم
کن ثبت نگارا به صف همسفری ها
با سالک بیچاره بگو راه کدام است
باید که به تو ختم شود رهسپری ها
ای یار سحر خیز ، سحرخیز نمایم
محبوب تو باشد سحر و دیده تری ها
باید که نمازی به تمنای تو خوانیم
فارغ ز غم نان و تب سیم و زری ها
ای کاش برای دل من از غم عشقت
بالا برود زود تب بهره وری ها
شوق نفسی دیدن تو جان به لبم کرد
ما را برهان یار از این جان به سری ها
با باد صبا من گله از زلف تو کردم
تا چند بمانیم در این بی خبری ها
تا چند کنی ناز برای من مجنون ؟
تا چند کنی جلوه به چشم دگری ها ؟
شیرین سخنی گر به سخن لب بگشایی
تعطیل شود کار تمام شکری ها
آوای انالمهدی تو از حرم عشق
پایان بدهد بر همه نوحه گری ها
“مجتبی روشن روان”
.
.
هر شب به یادت ای ماه
از سینه می کشم آه
کی میرسی تو از راه ؟
.
.
بازآ دلم ز گردش دوران شکسته است
چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آیینه خیال نهادم به پیش روی
دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
فرستنده : مترسک
.
.
از طلوع رنگ رنگ انتظار
تا غروب لحظه های ماندگار
من نشستم کنج دیوار دلم
تا بیاید صاحب این روزگار