دوعدد دانه در زیر خاک پربرکت بهاری کنارهم نشسته بودند.دانۀ اوّلی گفت:می خواهم رشد کنم،می خواهم ریشه هایم را ب اعماق خاک بفرستم.می خواهم جوانه ام خاک بالای سرم رابشکافد وسربرآورد.می خواهمغنچه های لطیفم رابه نشانۀ ورود بهاربرافرازم.می خواهم گرمای خورشید رابررخسارم وموهبت شبنم صبحگاهی رابرگلبرگم احساس کنم.
دانه دوّمی گفت:من می ترسم.اگرریشه هایم به اعماق خاک فروروند،نمی دانم در آن تاریکی به چه چیز بر خواهند خورد.اگربه زحمت راهی از میان خاک سفت بالای رم باز کنم ممکن است جوانۀ لطیفم آسیب ببیند.اگرغنچه هایم راباز کنم وحلزونی بخواهد آن رابخورد چه؟اگرقبل از آن که گل هایم باز شود،کودکی مراازدل زمین بیرون آورد چه؟نه،بهتراست منتظر بمانم تا خطرهارفع شودومنتظر ماند.
مرغ خانگی خاک نرم ومرطوب بهاری را در جست وجوی غذا می کاوید،دانۀ منتظر را پیداکردوبی درنگ آن راخورد.
منبع:کتاب سبززندگی