از اتاق فرمان ٬ فرمان می دهند که ... . یک نفر می گفت : هر کودکی که به دنیا می آید یعنی ... یعنی خدا هنوز ... هنوز به بشر امیدوار است ... یک نفر می گفت : تا حالا به این موضوع فکر کردی که چرا وقتی به دنیا می آییم ٬ گریه می کنیم ؟ ... خیلی بد است که نویسنده در همان سطر های ابتدایی ٬ مشت اش را برای خواننده باز کند ... اما من هر چه به این اتاق فرمان می گویم ٬ حرف به گوشش نمی رود ... بنده همین جا رسما اعلام می کنم بلد نیستم پیرامون این گونه مسائل ژیگولی مثل تولد و اینا مطلب بنویسم ... حالا مگر این اتاق فرمان بی خیال می شود ؟
با اشک به دنیا می آییم و با اشک می رویم ... می گویند وقتی از مردگان درباره ی مدت حضورشان در دنیا می پرسند ٬ پاسخ می دهند : یک روز یا بخشی از یک روز !!! ... به ساعت نگاه می کنم ... به عقربه ی کند کوچک ... به عقربه ی کندی که مرا به سی و یک سالگی فرا می خواند ... نه ... می کشاند ... می کشاند و می داند که هنوز قطعاتی از روح من در گذشته جا مانده ... می کشاند و می داند که هنوز دل بسته روزهای سرخوش کودکی ام ... می کشاند و می داند که از آینده ... م ی ت ر س م ... می کشاند و می داند که می دانم این ثانیه ها برگشت پذیر نیست ... می کشاند و می داند ...
*************************************
پی نوشت : ... فاطر السموات و الارض
انت
ولی یی فی الدنیا
و الاخره
توفنی مسلما
و الحقنی بالصالحین // سوره یوسف / ۱۰۱